شاعر: محسن عرب خالقی





 
عبور قافله را بین شام می‌بینم
و در حوالی آن ازدحام می‌بینم
مگر چه چیز تماشایی است در اینجا
حضور این همه فرد بنام می‌بینم
کجاست؟ شهر یهود است یا دیار کفر
به روی نیزه سر یک امام می‌بینم
در این زمین پی یک قطره معرفت بودم
ولی چه سود که قحط مرام می‌بینم
به چشم‌های پر از خون مردم شامی
نشان آتش یک انتقام می‌بینم
مگر چه دین جدیدی میان این شهر است؟
که بر یتیم کمک را حرام می‌بینم
خرید سنگ در این شهر سنگ‌دل غوغاست
و هر که سنگ گرفته به بام می‌بینم
به هر طرف که سر خویش را بچرخانم
غریب تشنه لبی را مدام می‌بینم